ی خواب طولانی با تو

ساخت وبلاگ
خوابتو دیدم خیلی طولانی البته وقتی بیدار شدم فهمیدم خواب بود کاش همیشه خواب می بودم و هیچ وقت بیدار نمیشدم تا دوباره مجبور باشم تو این دنیای کثیف زندگی کنم

 

تو اتاقم بودم خونه پدری چند روزی بود که انباری رو مرتب کرده بودم تا درس بخونم نمی دونم چرا اونجا بودم شاید جدا شده بودم از همسرم یادم میاد فقط تنها بودم و خیلی وقت بود از ماجرای منو فرزاد می گذشت ی دفعه تصمیم گرفته شد با کل اقوام بریم شیراز 

و رفتیم و گشتیم  ی جا همه خسته بودیم و روی چمن های ی فلکه یا بلوار نشسته بودیم و حرف می زدیم  همه مشغول کار خودشون بودن 

من رفتم ینزدیک خیابون رو چمنا نشستم شمشادها فاصله انداخته بود بین منو اقوام و پدرم هم نبود رفته بودن با چند نفر دیگه جایی ..

داشتم تو خلوت خودم ب خیابون خلوت چون ظهر بود و تعطیل و ادمهاش نگاه می کردم  فکر فرزاد بودم 

که ی دفعه ی نفر رو دیدم سوار به موتور داره صدام می کنه صداش درست نمی اومد چند بار نگاهش کردم شک داشتم اما خودش بود چقدر قربون صدقم رفت و احساس دلتنگی مثل قدیما شده بود حرفاش رفتارش با همون حرفای نصف واضحش با دیدنش کل کارا و حرفایی که زده بود  و یادم رفت و بخشیدم 

فقط بهش می گفتم هیس بقیه می شنون 

تو حرفاش می گفت چهارسال شده ندیدمت  و من می گفتم یواشتر اشاره بهم کرد برم اون طرف تا بتونه سوارم کنه ببره دورم بزنه و همه جا رو نشونم بده 

پشتش سوار شدم انگار شده بود راهنمای تور گردشگری 

و من رفتم اون کسایی که بودن باهاس رو پیاده کرد خیابون دیگه و تنها شدیم 

چقدر خوش گذشت همه جا منو برد حرفاش و رفتاراش شده بود فرزاد 84 چقدر هنوز دوسش داشتم چقدر زود بدی هاش یادم رفته بود 

دوباره منو برگردوند همون جای قبلی ولی دیگه هر جای دیدنی می رفتیم پشت سرمون می اومد 

یکی از جاها بابام دیدش شک کرد فک کنم رفت اونجا تا ببینه هستیا نه که منو فرزاد که زودتر متوجه شکش شدیم از هم خداحافظی کردیم اون رفت و بابا هم اومد و دید که نیس رفت و بعد از اون با اقوام بقیه سفر

.

تموم دیروز دیشب تو زیرزمین بود م  تو تاریکی اونقدر گریه کردم به حال بدبختی خودم که حد نداشت خسته شدم از این تحقیر که هر وقت میاد دستشو دور گلوم میندازه که خفم کنه موهامو می کشه و به صورتم چنگ می ندازه و از ی اتاق به اتاق دیگه هولم میده  از فحش هاش که جلوی بچه هم میگه 

هیچ کس رو ندارم اگه برگردم خونه پدرم باز برم می گردونن و منو ی ادم متوقع می دونن که کنار نمیام و چی میشه که زن کتک بخوره ادم باید بسازه 

اگه برم بچمو چیکار کنم  بهم گفته اگه مامان بری من خودمو می کشم

دیشب تو نت واسه اولین بار راه های خودکشی رو سرچ کردم 

شاید اگه بمیرم بچمم تقصیر خدا بندازه 

تو اون راه ها ی جای بود که می گفت کلیک کنید و من کردم نوشته بود بگردین تو زندگیتون اخرین بار کی شاد بودین یا ی ادم پیدا کنید که باهاش حرف بزنین

اخرین بار شاد بودنم همین فرزاد بود که با استرس بود 

با هیچ کسم نمی تونستم حرف بزنم  از وقتی فرزاد رفته زندگیم پوچ و بی معنی شده امیدی واسه ادامش ندارم هیچ چیزیش واسم جذابیت نداره حتی اگه ی ساختمون ملیاردی بدن ی ماشین ملیاردی بدون فرزاد واسم ی هزاری هم نمی ارزه 

چقدر الان می تونست ارومم کنه چقدر خودخواهه حتی ی قدم پیش نمیذاره

من دارم این گوشه می میرم و اون سرشار از خوشی زندگیش 

چقدر عادلانه است این زندگی

سالگرد...
ما را در سایت سالگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifeislike2 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 13 اسفند 1397 ساعت: 16:33